خاله سمیه جون دعوتمون کردن کلاته خیلی خوش گذشت ده تا ماشین بودیم که رفتیم خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه اینجا هم با دایی جون عکس گرفتیم بزرگ فامیل و دایی مامان زیر درخت شاهتوت کلاته ...
بعد از یک و نیم سال بالاخره دایی علی جون اومدن با نورا ی نازنین آخ که چه شیرین شدی عمه جون و مامان جون و بابا جون با دیدنت چه ذوقی کردن همه فامیل اومدن خونه مامان جون اولش قرار بود عید فطر باشه ولی بعدش گفتن از ماه رمضون هست و باباجون شام واسه همه فامیل سفارش دادن که تبدیل به افطاری شد به مناسبت ورود نورا ی عزیز ...
خدایا عاقبت ما وخانواده وفرزندانمان را ختم به خیر کن شعری که مادر بزرگ عزیزم که خدا رحمتشون کنه بی بی حاجیه محترم همیشه میخوندن خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار خدایا در این شب عزیز همه ی ما را ببخش و بیامرز التماس دعا از دوستان ...